پیام های آسمان،عربی،قرآن

سوالات و نمونه سوالات

پیام های آسمان،عربی،قرآن

سوالات و نمونه سوالات

تمامی نکات ریز و درشت و سوالات و نمونه سوالات پیام های آسمان،عربی،قرآن

۱۰ مطلب در مهر ۱۳۹۱ ثبت شده است

من ادوارد ادیش هستم که برای شما می نویسم ، یکی از بزرگترین تاجران امریکایی با سرمایه ای هنگفت و حساب بانکی که گاهی خودم هم در شمردن صفرهای مقابل ارقامش گیج می شوم ! دارای شم اقتصادی بسیار بالا که گویا همواره به وجودم وحی می شود چه چیز را معامله کنم تا بیشترین سود از آن من شود ، البته تنها شانس و هوش نبود من تحصیلات دانشگاهی بالایی هم داشتم که شک ندارم سهم موثری در موفقیتهای من داشت .

یادم هست وقتی بیست ساله بودم خیال می کردم اگر روزی به یک چهلم سرمایه فعلیم برسم خوشبخترین و موفقترین مرد دنیا خواهم بود و عجیب است که حالا با داشتن سرمایه ای چهل برابر بیشتر از آنچه فکر می کردم باز از این حس زندگی بخش در وجودم خبری نیست .

من در سن 22 سالگی برای اولین بار عاشق شدم . راستش آنوقتها من تنها یک دانشجوی ساده بودم که شغلی و در نتیجه حقوقی هم نداشتم . بعضی وقتها با تمام وجود هوس می کردم برای دختر موردعلاقه ام هدیه ای ارزشمند بگیرم تا دوست داشتنم را باور کند و کاش آن روزها کسی بود به من می گفت که راه ابراز عشق خرید کردن نیست که اگر بود محل ابراز عشق دلباخته ترین عاشق ها ، فروشگاهها می شد !!

کسی چیزی نگفت و من چون هرگز نتوانستم هدیه ای ارزشمند بگیرم هرگز هم نتوانستم علاقه ام را به آن دختر ابراز کنم و او هم برای همیشه ترکم کرد . روز رفتنش قسم خوردم دیگر تا روزی که ثروتی به دست نیاوردم هرگز به دنبال کسی هم نباشم و بلند هم بر سر قلبم فریاد کشیدم : هیس ، از امروز دگر ساکت باش و عجیب که قلبم تا همین امروز هم ساکت مانده است ...

و زندگی جدید من آغاز شد …

من با تمام جدیت شروع به اندوختن سرمایه کردم ، باید به خودم و تمام آدمها ثابت می کردم کسی هستم . شاید برای اثبات کسی بودن راههای دیگری هم بود که نمی دانم چرا آنوقتها به ذهن من نرسید ...

دیگر حساب روزها و شبها از دستم رفته بود . روزها می گذشت ، جوانیم دور میشد و به جایش ثروت قدم به قدم به من نزدیکتر می شد ، راستش من تنها در پی ثروت نبودم ، دلم می خواست از ورای ثروت به آغوش شهرت هم دست یابم و اینگونه شد ، آنچنان اسم و رسمی پیدا کرده بودم که تمام آدمهای دوروبرم را وادار به احترام می کرد و من چه خوش خیال بودم ، خیال می کردم آنها دارند به من احترام می گذارند اما دریغ که احترام آنها به چیز دیگری بود .

 

آن روزها آنقدر سرم شلوغ بود که اصلا وقت نمی کردم در گوشه ای از زنده ماندنم کمی زندگی هم بکنم ! به هر جا می رسیدم باز راضی نمی شدم بیشتر می خواستم ، به هر پله که می رسیدم پله بالاتری هم بود و من بالاترش را می خواستم و اصلا فراموش کرده بودم اینجا که ایستادم همان بهشت آرزوهای دیروزم بود کمی در این بهشت بمانم ، لذتش را ببرم و بعد یله بعدی ، من فقظ شتاب رفتن داشتم حالا قرار بود کی و کجا به چه چیز برسم این را خودم هم نمی دانستم !

 اوایل خیلی هم تنها نبودم ، آدمها ی زیادی بودند که دلشان می خواست به من نزدیکتر باشند ، خیلی هاشان برای آنچه که داشتم و یکی دو تا هم تنها برای خودم و افسوس و هزاران افسوس که من آن روزها آنقدر وقت نداشتم که این یکی دو نفر را از انبوه آدمهایی که احاطه ام کرده بودند پیدایشان کنم ، من هرگز پیدایشان نکردم و آنها هم برای همیشه گم شدند و درست ازروز گم شدن آنها تنهایی با تمام تلخیش بر سویم هجوم آورد . من روز به روز میان انبوه آدمها تنها و تنها تر میشدم و خنده دار و شاید گریه دارش اینجاست هیچ کس از تنهایی من خبر نداشت و شاید خیلیها هم زیر لب زمزمه می کردند : خدای من ، این دگر چه مرد خوشبختیست ! و کاش اینطور بود ...

 وباز روزها گذشت ، آسایش دوش به دوش زندگیم راه می رفت و هرگز نفهمیدم آرامش این وسط کجا مانده بود ؟

ایام جوانی خیال می کردم ثروت غول چراغ جادوست که اگر بیاید تمام آرزوها را براورده می کند و من با هزاران جان کردن آوردمش اما نمی دانم چرا آرزوها ی مرا براورده نکرد ...

کاش در تمام این سالها تنها چند روز، تنها چند صبح بهاری پابرهنه روی شنها ی ساحل راه می رفتم تا قلقلک نرم آن شنهای خیس روحم را دعوت به آرامش می کرد .

کاش وقتهایی که برف می آمد من هم گوله ای از برف می ساختم و یواشکی کسی را نشانه می گرفتم و بعد از ترس پیدا کردنم تمام راه را بر روی برفها می دویدم .

 کاش بعضی وقتها بی چتر زیر باران راه می رفتم ، سوت می زدم ، شعر می خواندم ،

کاش با احساساتم راحتر از اینها بودم ، وقتهایی که بغضم می گرفت یک دل سیر گریه می کردم و وقت شادیم قهقهه خنده هایم دنیا را می گرفت ...

 کاش من هم می توانستم عشقم را در نگاهم بگنجانم و به زبان چشمهایم عشق را می گفتم ...

کاش چند روزی از عمرم را هم برای دل آدمها زندگی می کردم ، بیشتر گوش می کردم ، بهتر نگاهشان می کردم ...

شاید باورتان نشود ، من هنوز هم نمی دانم چگونه می شود ابراز عشق کرد ،حتی نمی دانم عشق چیست ، چه حسیست تنها می دانم عشق نعمت باشکوهی بود که اگر درون قلبم بود من بهتر از اینها زندگی می کردم ، بهتر از اینها می مردم .

من تنها می دانم عشق حس عجیبیست که آدمها را بزرگتر می کند . درست است که می گویند با عشق قلب سریعتر می زند ، رنگ آدم بی هوا می پرد ، حس از دست و پای آدم می رود اما همانها می گویند عشق اعجاز زندگیست ، کاش من هم از این معجزه چیزی می فهمیدم ....

 کاش همین حالا یکی بیاید تمام ثروت مرا بردارد و به جایش آرام حتی شده به دروغ ! درون گوشم زمزمه کند دوستم دارد ، کاش یکی بیاید و در این تنهایی پر از مرگ مرا از تنهایی و تنهایی را از من نجات دهد ، بیاید و به من بگوید که روزی مرا دوست داشته است ، بگوید بعد از مرگ همواره به خاطرش خواهم ماند ، بگوید وقتی تو نباشی چیزی از این زندگی ، چیزی از این دنیا ، از این روزها کم می شود.

راستی من کجای دنیا بودم ؟

آهای آدمها ، کسی مرا یادش هست ؟؟؟ اگر هست تو را به خدا یکی بیاید و در این دقایق پر از تنهایی به من بگوید که مرا دوست داشته است ...!

جناب استاد فروغی دام عزه چگونگی شناخت خداوند متعال را از راه شناخت خود به صورت ذیل بیان می‌کنند.
شناخت شخصیت هر فرد از 3 راه ممکن است:

1. نوشته ی هر فرد: عقیده ی افراد در نوشته هایشان نمایان می شود.
2. گفتار هر فرد: انسان در زیر زبانش مخفی است.
3. رفتار هر فرد: رفتار هر انسان مبین شخصیت اوست. «قل کلٌ یعملُ علی شاکله»

نکته: ملکات بد و ناپسند، سبب اعمال بد و در نتیجه شخصیت بد می شود، و ملکات خوب و پسندیده، سبب اعمال خوب و شخصیت مطلوب می شود.

هر انسانی در اثر تکرار یک عمل به ملکوت باطنی می رسد.بنگر ملکوت باطنیت را چه برگزیده ای؟؟؟- حال برای شناخت خداوند هم می توان به این 3 شاخصه ی دقت کرد:

1. دقت در نوشتار خداوند: خلقت نوشته ی پروردگار عالم است. (اگر چه پیشتر گفته شد هر مخلوقی کلمه ای از خداست، ولی لازم به ذکر است کلمه تا نوشته نشود قابل مشاهده نیست.)

تذکر: خَلَقَ آدَمَ عَلی صورَتِه، یعنی خداوند انسان را در صورت خود خلق کرد....

تو بودی عکس معبود ملایک

از آن گشتی تو مسجود ملایک (گلشن راز - شیخ محمود شبستری)

بنابراین: بهتر از خدا، کسی نمی تواند به انسان رنگ و مقام و منزلت ببخشد، زنهار که نفس و شیطان به تو رنگی نزنند و مقامی نبخشند، که تو، احسنُ الخالقینِِ خداوند هستی.

2. دقت در گفتار خداوند: (قرآن). خداوند قرآن را با تعابیر ارزشمندی در این کتاب معرفی کرده است. از آن جمله: « شفاء» و وسیله ای برای هدایت و رحمت.
خداوند در گفتار مکتوبش، بیشر از کانل محبت و رحمت بی پایانش سخن می گوید:
- ای رسولم، اگر بندگانم از من سؤال کردند، بگو من از رگ گردن به آن ها نزدیکترم.(ق:16)
- مرا صدا کن، تا لبیک گویم.(غافر:60)
- به من جواب دهید. به من ایمان آورید، و ........
این قسم آیات مبین اوج محبت پروردگار عالم است.

3. دقت در عملکرد خداوند: در مقام عمل، با فضلش با انسان رفتار می کند. در برابر گناهان و غفلت های بندگانش، هرگز سفره ی فضلش را دریغ نکرده و روزی آن ها را قطع نمی کند. حتی آبروی بندگانش را تکفل کرده و گناهانشان را فاش نمی کند.

نتیجه: آیا چنین معبودی، سزاوار همنشینی نیست، چنین لیلایی را در کدام بازار عشاق می توان یافت....که ما محتاج و او مشتاق ماست.
ای عزیز اگر شبی حال خوش بندگی و شیرینی وصل به کویش یافتی :

تو مپندار که مجنون به خودش مجنون شد
از سمک تا به سماکش، کشش لیلی بود.
منبع:‌سایت فروغ توحید

از کودکی همیشه این سوال برایم مطرح بود که :

چرا قطار تا وقتی ایستاده است کسی به او سنگ نمی زند...اما وقتی قطار به راه افتاد سنگباران می شود...
این معما برایم بود تا وقتی که بزرگ شدم و وارد اجتماع شدم دیدم این‏ قانون کلی زندگی ما است که هر کسی و هر چیزی 
تا وقتی که ساکن‏ است مورد احترام است.تا ساکت است مورد تعظیم و تجلیل است اما همینکه به راه افتاد و یک قدم برداشت نه تنها کسی کمکش نمی‏ کند، بلکه‏ سنگ است که بطرف او پرتاب می‏شود و این نشانه یک جامعه مرده است ولی یک جامعه زنده فقط برای کسانی احترام قائل است که :متکلم هستند نه‏ ساکت، متحرکند نه ساکن، باخبرترند نه بی‏خبرتر.

استاد مرتضی مطهری در کتاب حق و باطل

انسانیت
از بقراط پرسیدند: انسانیت چیست؟ گفت: تواضع در وقت رفعت، عفو هنگام قدرت، سخاوت هنگام تنگدستی و بخشش بدون منت.
 
قناعت
عارفی گفت: هر که به آنچه دارد خرسند و راضی باشد، او را به هیچ چیز دیگر حاجت نیست!
 
خودشناسی
از حکیمی پرسیدند: بزرگترین عیب کدام است؟ گفت: آنکه کسی عیب خود را نشناسد.
 
سخاوت
از خردمندی پرسیده شد: هنری که همه عیب‌ها را بپوشاند کدام است؟ گفت سخاوت.
 
بخل
بزرگی را گفتند: عیبی که مجموع هنرها به واسطه آن مخفی می‌ماند چیست؟ جواب داد: بخل.
 
کتمان اسرار
حکیمی را گفتند: چه کنیم تا دشمنان ما کمتر شوند؟ گفت: کسی را از کار و حال خود آگاه نکنید.
 
خطر شیطان
عارفی به مریدی گفت: شیطان برای پدر و مادر تو (آدم و حوا) سوگند خورد که نصیحت‌گر آنان است و دیدی که با ایشان چه کرد؟ حال که به گمراهی تو سوگند خورده و خطاب به پروردگار گفته است به عزت و جلالت سوگند، که جملگی خلق را گمراه خواهم کرد، معلوم است که با تو چه می‌کند. اینک کمر همت ببند و خود را از مکر و فریبش برهان.
 
بدگمانی

از حکیمی پرسیدند: آنکه وضع حالی و مالیش از همه خراب‌تر است، کیست؟ گفت: کسی که از بدگمانی به احدی اطمینان ندارد و از بدرفتاری کسی به او مطمئن نیست!

خداوند متعال هر بنده‌ای را که دارای جلوه بهتر از حضرت حق‌ جل و جلاله باشد، بیشتر دوست دارد. هرچه به خداوند متعال نزدیک‌تر، محبت بیشتر. فاصله کم کردن در اثر متصف شدن عبد به صفات الهی است.

1. رفع حجاب‌ها یی که عبد را از مشاهده خداوند متعال محروم کرده است تا به مشاهده و لقای حضرت حق جل و جلاله نایل آید (نائل شدن به قرب الهی)؛

2. علاقه و محبت عبد به خداوند متعال (محبت و دوستی اول از طرف خداوند متعال شروع می‌شود)؛

3. خداوند متعال مباشر و متولی امور بنده می‌شود (حدیث قرب نوافل)؛

4. ابتلا و افتنان (گرفتن همه چیز عبد از او)؛

5. اشتغال دائمی عبد به خداوند متعال و وحشت از پرداختن به غیر محبوب؛

6. عبد یک واعظ و زاجر درونی (از نفس خودش) پیدا می‌کند (دعوت به خوبی می‌کند و بدیی‌ها دور می‌کند).

مرد نجوا کرد : « خدایا با من صحبت کن »

یک چکاوک آواز خواند . ولی مرد نشنید

پس مرد با صدای بلند گفت : « خدایا با من صحبت کن »

آذرخش در آسمان غرید . ولی مرد متوجه نشد .

مرد فریاد زد : « خدایا به من معجزه نشان بده »

یک زندگی متولد شد . ولی مرد نفهمید .

مرد نا امیدانه گریه کرد و گفت :

« خدایا مرا لمس کن و بگذار تو را  بشناسم . »

پس خدا نزد او آمد و او را لمس کرد

ولی مرد بالهای پروانه را شکست و در حالی که خدا را درک نکرده بود از آنجا دور شد .

چکیده ای از آداب مخصوص شاگرد در مقابل استاد، برگرفته شده از کتاب المراد من منیة المرید با اندکی تلخیص و تصرف
1- مهمترین و پرارزش ترین آداب و وظائف معلم و شاگرد درباره استاد، این است که باید او - پیش از هر چیز - درباره کسى که در محضر او تلمذ میکند، و حسن خلق و آداب و آئین هاى رفتار خود را تحت رهبرى او فراهم مى کند، مطالعه و بررسى نماید، ؛ زیرا اگر ما در نظر گیریم که استاد مى خواهد شاگرد خود را تربیت کند، و آلایشها و خویهاى پست ، و ریشه هاى رذائل اخلاقى را از دل و جان او بزداید و بر کند، و خلقهاى نیکو و فضائل اخلاقى را جایگزین آن ها سازد، این کار و کوشش استاد درباره شاگردش ، همانند کار و کوشش زارع و کشاورزى است که مى خواهد خس و خار را از زمین کشاورزى ، ریشه کن ساخته و گیاههاى هرز و زیانبخش را از محیط کشاورزى خود از بیخ و بن بر کند تا کشته و زراعت او به خوبى از زمین سر بر آورده و به نحو مطلوبى بروید و رشد و نمو و برکت و فزونى آن ، کامل گردد (و در سایه این کوشش ، به محصولى مرغوب و مطلوب دست یابد).
هر استادى نمى تواند واجد چنین اوصاف و خصوصیاتى باشد. استادانى که واجد شرائط مذکور باشند شدیدا در اقلیت قرار دارند؛ زیرا استاد واقعى حقا جانشین پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) و نائب رسول خدا است . هر فرد عالم و دانشمندى ، در خور احراز مقام نیابت از رسول گرامى اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم ) نیست .

مولای متقیان علی ( ع ) دید عربی نماز می خواند ولی آداب و شرایط نماز را به جا نمی آورد . حضرت متغیر شد و نعلین حواله ی او کرد و فرمود : « نمازت را اعاده کن که این نماز نیست . » مرد برخاست و نمازی طولانی با تمام آداب به جا آورد .

حضرت فرمود : « آیا این نمازی که الان خواندی بهتر بود یا نماز اولی ؟ »

مرد گفت : « نماز اولی ، چون آن نماز از ترس خدا بود و این یکی از ترس نعلین . »

آغاز سال نو، با شادی و سرور

هم ‌دوش و هم ‌زبان، حرکت به سوی نور

آغاز مدرسه، فصل شکفتن است

در زنگ مدرسه، بیداری من است

در دل دارم امید، بر لب دارم پیام

هم‌ شاگردی سلام، هم‌ شاگردی سلام

مهر از افق دمید، فصلی دگر رسید

فصل کلاس و درس، ما را دهد نوید

شد فصل کسب علم، فصل تلاش و کار

دانش به نسل ما، می ‌بخشد اعتبار

در دل دارم امید، بر لب دارم پیام

هم ‌شاگردی سلام، هم ‌شاگردی سلام

ای در کنار ما، آموزگار ما

چون شمع روشنی، در روزگار ما

روشن ز نور توست، کاشانه دلم

در کار من تویی، حلال مشکلم

در دل دارم امید، بر لب دارم پیام

هم‌ شاگردی سلام، هم ‌شاگردی سلام

فردا از آن توست، ای نسل چاره ‌ساز

با یاری خدا، آینده را بساز

فردای روشن است، با وحدت کلام

از ما تو را درود، از ما تو را سلام

در دل دارم امید، بر لب دارم پیام

هم‌ شاگردی سلام، هم ‌شاگردی سلام