ایتها الطفلة ! هل تقدرین علی عمل ؟ ای دختر بچه! آیا میتوانی کاری انجام دهی؟
( آیا قادر به انجام کاری هستی ؟ )
انا .. انا ... نعم .. حتما .. انا قویة . من .. من ..بله .. حتما . من نیرومندم .
سرح الاغنام صعب. انتِ طفلة . چراندن گوسفندان سخت است . تو بچه ای ..
لا . لا .. سیدی .. انا اقدر ! نه .. نه .. سرورم .. من میتوانم .
فی الصحراء در بیابان
فجاة ناگهان
فقدتُ نعجة ! میشی را گم کردم !
این ذهبت ؟ کجا رفت ؟
هل اکلها الذئب ؟ آیا گرگ او را خورد ؟ (خوردش ؟)
آه ... ماذا افعل ؟ آه ... چکار کنم ؟
ذهبت بسرعة .. فوجدتها بین الاعشاب به سرعت رفت .. پس اورا بین گیاهان (علف ها )یافت .
ولکن فی غیابها جاء الذئب و سرق نعجة . واما در نبودنش گرگ آمد و میشی را دزدید .
رجعت الی القریة باکیة ! گریان به روستا برگشت .
وقالت ... ما غفلتُ ! ما کسلتُ ! ماترکتُ الاغنام !
وگفت : غفلت نکردم . تنبلی نکردم . گوسفندان را رها نکردم (ترک نکردم) .
فی البیت درخانه
سیدی .. سیدی ... الذئب .. الذئب .. سرورم .. سرورم .. گرگ .. گرگ
ماذا ؟ چی ؟
الذئب .. عفوا..... سیدی .. گرگ .. ببخشید ... سرورم
انتِ لا تعملین بدقة .. ولا ترجعین فی الوقت المحدد
تو به دقت و دقیق کار نمی کنی و در زمان معین بر نمی گردی
و ضرب الطفلة بشدة و کودک را به شدت زد .
وصل الخبر الی النبی (ص) خبر به پیامبر (ص ) رسید .
فحزن شدیدا پس به شدت ناراحت شد
ایها الرجل ! اتقدر الطفلة علی مواجهة حیوان وحشی ؟ اتطلب شیئا محالا ؟
ای مرد! آیا یک بچه قادر به رویارویی با حیوانی وحشی است ؟ آیا چسزی غیر ممنکن میخواهی ؟
خجل الرجل و... مرد خجالت کشید و ..
جاءت الطفلة و آثار الدموع علی عینها . کودک آمد درحالی که نشانه های اشک ها بر روی چشمانش بود .
فنظر النبی (ص) الی الرجل... پس پیامبر (ص ) به مرد نگاه کرد ..
ثمّ قال : انّ خدمکم اخوانکم .. سپس گفت : قطعا خدمتکاران شما برادران شما هستند .
فخجل الرجل شدیدا و ندم کثیرا علی عمله .
پس مرد به شدت خجالت کشید و بر (به خاطر ) کارش بسیار پشیمان شد .